مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

تحریم عاطفه

گل پسرم؛ روزهایی که شما رو تو بیمارستان بستری کرده بودند. خیلی فکر کردم به خیلی دوستام و اقوام. به این نتیجه رسیدم تو روزهایی که دردمون شده تحریم اقتصادی و سعی می کنیم حساب دو دو تا چهارتامون رو داشته باشیم. سخت دچار تحریم عاطفه هم شدیم. عاطفه، احساس، ابراز محبت این روزها خیلی خیلی دچار تحریم شده. کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار، محبت کمی ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود شعری که از کودکی دوستش داشتم. همیشه دلم میگیره از کسانی که ادعا دارند. از کلمۀ"وقت نکردم" بیزار شدم. خیلی ها بهم پیامک زدند: سلام سحرجان، مهراد چطوره؟ ببخشید وقت نکردم بهتون زنگ بزن...
24 آذر 1392

تصاویر بیمارستان

این روز اول هست که اصلا روی تخت نمی خوابیدی چون بردند خون بگیرند رو تخت خوابوندند دیگه از تخت میترسیدی و اون شب فقط تو بغلم خوابیدی روز دوم مدام دوست داشتی بلند بشی و بری ددر و مامان جون برات داره توضیح میده: خون از تو رگت میزد بیرون و اوفی تر میشی هاااا شب دوم: از پرستار خواستم لحظه ای سرم رو دربیارند تا بری کمی تو راهرو بنشینی.تا یک اثر هنری خلق کنی آرام و قرارم تو کتابی میخوندم:داستایوسکی: انسان با هرشرایطی عادت خواهد کرد. امیدوارم هیچ کس به این شرایط سخت و رنجآور عادت نکنه روز سوم : الهی که هیچ مادری بچه اش رو تخت بیمارستان نبینه. و تو دیگه انقدر بچه دیدی که روی تخت خوابیدند رو سوم عادت کردی ...
22 آذر 1392

مهراد در مهراد بستری شد

عشقم ؛ فکرشو هم نمی کردم. البته چرا؟ مدتی پیش پیش خودم لحظه باور کن لحظه ای گفتم خدا رو شکر که مهراد حتی برای زردیش پاش به بیمارستان نرسید. چند روز بعد این مشکل برای ما پیش اومد. بعد از اینکه پیش دکتر فتحی رفتیم و دکتر دارو داد یک شنبه رفتم سرکار و مامان جون زنگ زد که هیچ توفیقی به وجود نیومده و مامان کوتریماکسازول شروع کرده. از قضا همون شب هم رفتیم خونه خاله معصومه(خاله خودم)خودم هم از صبح یک شنبه مدام تهوع و پیچش شکم داشتم دیگه کلافه شده بودم. تو خاله معصومه شاید بگم چهار یا پنج بار لباسهاتو عوض کردیم با هر بار بیرون روی کل لباسهات کثیف میشد. دیگه خودم هم نایی برای تعویض نداشتم و خدا خیر بده مامان جون و خاله ها رو. لحظه ای انق...
22 آذر 1392

جوانمرد بیمار2

نازنینم از ٥شنبه که دچار کسالت شدی تا به امروز ادامه دار بود تا اینکه به تشخیص پزشک امروز در بیمارستان مهراد بستری شدی. دوستای گل مجازیمون و خوانندهای عزیز برای سلامتی همه نی نی های بیمار و مهراد عزیز دعا کنید. ببخشید؛ من خیلی در جریان نیستم و این خبر را تلفنی از سحر عزیز شنیدم و ازم خواست  در  دفتر خاطرات مجازیت بنویسم.   خاله مریم ...
18 آذر 1392

جوانمرد بیمار

گل پسری؛ از پنج شنبه صبح که از خواب بیدار شدی دیدم تب خیلی زیاد داری. و بعد از اون بیرون روی خیلی خیلی بد داشتی. به طوریکه تا غروب 7 تا پوشک و سه بار لباست رو تعویض کردم. به یکی از همکارام زنگ زدم و برای بیرون رویت سوال کردم گفت نبات رو با کمی آب بسوزون و وقتی ته گرفت کمی آب بریز بده بخوره. این کار رو کردم ولی افاقه نکرد. عرق نعنا دادم ولی همون طور که بودی بودی. به غذا لب نمیزدی. فقط آب و شیر خودم. تبت رو با استامینوفن هر چهارساعت مهار کردم. نمی دونم چرا همیشه به روزهای تعطیل مریضیت میوفته. فردا جمعه به همین وضع گذشت طوری که یکبار اومدی روی پام که بشینی دیدم شلوارم خیس شد و یهو که بلندت کردم دیدم واییییییی تمام فرش و لبا...
16 آذر 1392

نه! نه!

عشق همیشگی من؛ از زمانی که بزرگ شدی خودت رو صاحب اختیار خونه مادربزرگ ها و خونه خودمون میدونی و هر کاری دوست داری می کنی. دو ماهی هست که متوجه شدم دیگه نیاز به تربیت داری. البته قبل هم انجام میشد ولی دیگه باید هدفمند این کار صورت می گرفت. دیگه باید روشی انتخاب کنیم تا هر جا که میری دست به هر وسیله ای نزنی. خونه مادربزرگ ها توجیه پذیر بود که نگو بهش نوه مونه ولی دیگه نه خونه اقوام و دوستان. مدتی پیش وقتی خواستی دست به موبایل باباجون بزنی. دستم رو به علامت تاکید بلند کردم و گفتم مهراد نه! نه!. باباجون می گه:نه!نه!. لحظه ای بعد تو اومدی بهم گفتی بابا نه!نه! با همون انگشت اشاره کوچولوت سعی کردی ادای من رو دربیاری. ولی حا...
12 آذر 1392

پاسخ به نظرات دوستام

دوستای خوب وبلاگیم سلام متاسفانه با وارد کردن تب های جدید تو وبلاگ هر کاری میکنم بتونم به پیام های مهربونیت پاسخ بدم نمیشه. اگر دوستی تونست من رو راهنمایی کنه ممنون میشم. ...
12 آذر 1392

عکس های اواخر 15 ماهگی

این روزهای خیلی بازیگوش شدی و به زور میایستی تا ازت عکس بگیریم برای همین هم عکسهات کمتر شده. با اندکی تاخیر تو ایام محرم چند روز لواسون بودیم این هم یکی از اون شبهای عزیز هست که شما حاضر شده بودی برای رفتن به مراسم   خیلی زود بعد از گذروندن دوره های نقاشی پیش خاله ها وارد مرحله پاستل شدی   قربون اون نگاهت معصومت برم گلم   ی جای سالم تو خونه مامان جون پیدا نمیشه و حالا نوبت کمد دیواری ها هست. اصلا نمیزاشتی ازت عکس بگیریم این چند تا هم با زور خاله ها برات گرفتند ...
5 آذر 1392

کلمات جدید

شما روز به روز شیرین تر و تو دلبرو تر میشی. به خصوص وقتی نمی تونی کلمات رو مثل آدم بزرگ ها ادا کنی: کلماتی که جدیدا می گی: 1- دایی : دا دا 2- نارنجی و دکتر (که هیچ شباهتی هم به هم ندارند): نانا 3- اتو : جو جو 4- اوف: جوف 5- جوجو : جوجو (این مهارت می خواد که بین اتو و جوجو تفاوت قایل بشیم) 6- نی   نی : نی نی 7- سحر: ادَر 8-بهمن: م من 9- ماما 10- بابا 11- آجی 12- عمو و عمه : هر دو عَمَ 13-  جارو از هر نوعش(برقی،شارژی، نبتون) : جاجا 14- آقا: آآ 15- آب : آبَه 16- شیر 17-دوغ : او بهترینم آرزویم این هست که خوش زبون ترین و زیبا سخن ترین انسان روی زمین باشی ...
5 آذر 1392

مهراد در 16 ماهگی

گل پسرم، انقدر این روزها تند تند میگذره که شرمنده ات میشم برای آپ کردن وبلاگت. از خاله مریم دوست خوبم از بابت نوشتن پست قبلی تشکر میکنم. انقدر وقت نداشتم که از خاله خواستم تولد 16 ماهگیت رو بنویسه. شاید من نتونم مثل خیلی مامان ها منظم باشم تند تند بنویسم و تو ی پست همه چیز رو وارد کنم. باز هم من رو ببخشید شما تو این ماه دیگه: 1- نهمین مرواریدت هم به دنیای دهان و لثه وارد شد. مبارکت باشه عسلم 2- همه اطرافیانت رو با نسبیت ها و رابطه هاشون میشناسی. 3- سعی داری هر کلمه ای که ما میگیم شما هم مشارکت داشته باشی . 4- سینه زدن رو تو ایام محرم یاد گرفتی. 5- ی روز وقتی مامان جون داشت می گفت یا حضرت علی همه مریض ها رو شف...
5 آذر 1392